شعر
31 مرداد 1390 توسط ایزدی
- بی تـــو حتـــی بهــــار پائیز است ای شـــکوفاترین شــکوفۀ باغ
- مثل یلــــداست روزهای بــی تــو شب یلدای بی فروغ و چـراغ
- کیست جـــز تو که پاسخی باشد پــرسش انتظــــار انســـان را
- کیست جـــز تو که مـــرهمی آرد سـینۀ زخـمــــدار انســـان را
- روز وشــــب بــا تو گفتــگو کردم صبح هــا از خودم برون رفتم
- تا دل جمکــــران سفـــر کــــردم هفت وادی پـر از جنون رفتم
- آقا؛ دوری تو امیدمان برده ست غــربت غیبتت به آیینه است
- گفتــه بودی که جمعه می آیی تـــو بــگو آن کدام آدینه ست
- آقا؛ بــی تـو اینجا هنوز غم دارد ایــن دل نـــا شکیب ما
- آقـــا بشنو الغــــوث والامــــان از مـا
- بشنو امّـــن یجیب مــا آقــــا